چشم بيمار

دلنوشته

دوست دارم فقط همین

چشم بيمار

من بخال لبت اي دوست گرفتار شدم

چشم بيمار تو راديدم و بيمار شدم

فارغ از خود شدم وكوس انا الحق بزدم

همچو منصور خريدار سردار شدم

غم دلدار فكنده است بجانم شرري

كه بجان آمدم و شهره بازار شدم

در ميخانه گشائيد برويم شب وروز

كه من از مسجد واز مدرسه بيزار شدم

جامه زهد وريا كندم وبر تن كردم

خرقه پير خراباتي وهشيار شدم

واعظ شهر كه از پند خود آزارم داد

از دم رند مي آلوده مددكار شدم

بگذاريد كه از بتكده يادي بكنم

من كه با دست بت ميكده بيدار شدم



+ هک شده در: 21 / 3 / 1389برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |